غرور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حرف آخر( معذرت)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رفتم به مامانمگفتم که  چه غلطی کردم ولی سر بسته نه کامل. مامانم فقط گفت خاک تو سرت خواستگاری کردی دیگه؟!!!َ

البته نگفتم که واقعا کجا حرفیدیم و در چه واژگانی! ولی تا جایی که برای خانواده قابل پذیرش بود راستش رو گفتم

الان یکم آروم شدم ولی ترس کل وجودمو گرفته ولی دیگه عذاب وجدان ندارم:)

امیدوارم هیچ ئقت تمام حقیقت رو نفهمن:(

با خبر دیشب خیلی بهم ریختم. از خودم خیلی ناراحتم خیلی، نتونسته زندگی یکی رو خراب کردم. نمیدونم فقط دارم فکر می کنم دیگه ببینمش و نبینیم. 

دیشب که کتی گفت اگه یکی بهت بگه عاشقته و زنش رو دوست نداره باهاش ازدواج می کنی؟ فکر کردم خودش تو این موقعیت‌ه وقتی گفت درمورد خودمه حالم بد شد، وقتی فهمیدم پسر عمه ام گفته می خواد همه زندگیش رو بده به زنش ک با من باشه هنگ کردم اصلا باورم نمیشد مهدی این کارو کنه! خیلی ناراحت شدم وقتی کتی گفت گریه می کرده ولی حالم از خودم بد شد که آنقدر من با مهدی خوش رو بودم آنقدر با خانومش صمیمی بودم، 

مهدی میگه خانومش پاشو می شوره می بوسه ولی اون دوستش نداره و دلش پیش کس دیگه است ک بخاطر اختلاف سن بهش نرسیده ، مهدی طفلک چقدر نگاه‌ات پر از تحسین بود و من پس نگاهات رو ندیدم. احساس می کنم من زندگیتو نابود کردم، دوست دارم خودمو حذف کنم :(

حالا ک فهمیدم دیگه ب برادرت هم فکر نمی کنم هر چند که دنبال بهانه بودم! ولی اشتباه بزرگی کردی کاش می شد روزی خودم بگم چقدر نامردیست علاقه ات!!!

دیگه برام امن نیستی! حالم از خودم بد میشه خیلی