خوشحالم

یک چیز هایی رو دارم تو عادت هام تغییر میدم. یکیش خیس شدنه:))

یعنی گربه که می گن منم از آب و خیس شدن متنفرم ولی این هفته جلو خودم درومدم . آخه مهمون هم داریم این کار و آسون تر میکنه.

زدم یکی از بچه ها رو ترور شخصیتی کردم از اینکارم خوشحالم. عوضی حقش بود . هر چی من کوتاه میومدم و خودمو به خریت میزدم اون دور بر میداشت. عوضی!!! دلم خنک شد. با خانوم کوچیک که صحبت می کردم اون اولش مخالف بود ولی بعد که گفتم چی کار کردمو چیا گفتمو همه چی رو به رو آوردم و جوابای اونم گفتم خانوم کوچیک هم گفت حق داشتم. از آدمای دو دوزه باز و سیاس بدم میاد . من خداییش اصلا اهل سیاست بازی نیستم تا حد ممکن اون چیزی رو بیان می کنم که واقعا تو دلمه ولی نمیدونم چرا بعضیا زندگیشون بدون دروغ نمی چرخه. خب الاغ اگه چیزی بروت نمیارن دلیل بر نفهمی ملت نیست . دیگه خسته ام کرده بود از بس به دروغا و زیر آبزنی هاش لبخند زده بودم.

من ساده ام ولی احمق نیستم

چرا اینجوری می  شه؟!!

چرا مردم یکی رو که ساده می بینن نمی تونن باهاش ساده برخورد کنن و صادق باشن؟ چرا باید دروغ بگن و سعی کنن بهش اسیب بزنن تا دلشون آروم بشه یا شایدم شاد بشه!!!؟!!!

وقتی دوستش داشت حرفاشو راجع به من به من انتقال می داد واقعا دوست داشتم برم بزنم تو گوشش تا یادش بیاد که یه بار گفتم من ساده ام اما احمق نیستم ولی الان تصمیم دارم تو این برهه ی امتحانا باهاش بازی کنم تا حداقل یک درسو بیافته. اگه من ساده ام دلیل نمیشه هرکی هر گهی خواست بخوره و من سکوت کنم.

کاش می شد با یکی مشورت کنم ولی به  هرکی بگم مطمئنم می گه آدم ساده حقشه! ولی من نمی تونم اینو بخودم بگم. همیشه این مواقع به خودم آسیب میزدم ولی الان اوضاع فرق کرده کسی که از آسیب من شاد می شه رو له می کنم. خودمو هم آدم می کنم:دی



می خواستم اینا رو برای میلی بنویسم ولی پشیمون شدم و تصمیم گرفتم با خودم حرف بزنم و مشورت کنم:)))