ای آسمان به تو اعتماد کردم ولی تو با تگرگ ها یت شکوفه های نورسته ام را از بین بردی ...
ای زمین به تو اعتمادکردم ولی هنگامی که در جنگلی گم شده بودم و نیاز به کمکت داشتم پایم را در باتلاقت فرو بردی ...
ای آب به تو اعتماد کردم لی تو به هنگام خروشت تنها کلبه ی کوچکم را نابود کردی ...
ای باد به تو اعتماد کردم ولی تو هنگامی که طوفانی شدی ریشه هایم نهال تازه پا گرفته ام را از زمین جدا کردی ...
ای انسان به تو اعتماد کردم ولی تو با لبخند در حالی که دستت را در پشتت قایم کرده بودی و به هوای دادن گل سرخی به من نزدیک شدی و خنجرت را با خون من سرخ کردی و بی هیچ حرفی از کنارم گذشتی ...
و اکنون ...
ای آسمان به من اعتماد کن هنگامی که لایه ی اوزنت را می خواهم بدوزم ...
ای زمین به من اعتماد کن هنگامی که خاک هایت را شانه میزنم و آن را با خوشه های طلایی گندم تزیین می کنم ...
ای آب به من اعتماد کن هنگامی که تو را مایع حیات بخش می خوانم ...
ای باد به من اعتماد کن هنگامی که دست در دستانت می نهم ...
و ای انسان به من اعتماد کن در آن هنگام که بر روی دره های زندگی خودم را پلی برای عبورت می کنم ...
یه دوتا عکس غمگینم بزار!!!!!!!!!
چرااااا؟ بدون غم نمیشه؟
سلام و ادب
متن عبرت آموزی بود واقعا میتونیم در مقابل اطرافیانمان چقدر انسانی رفتار کنیم.
سلام
ممنون از شما
سلام
ممنونم عزیز بابت این که وقت گذاشتی مطالب وبمو خوندی