یک هفته با بهرین دوستان


باورم نمیشود که یک بار دیگر با شما بودم. این دوری 8 ساله آنقدر مرا از آن روز های خوب کودکی دور کرده بود که طعم بی نظیر با دوستان بودن را فراموش کرده بودم و دیگر باور داشتم که دوست یعنی کسانی که پیشم اند و فقط باید در کنارشان و خندید تا شاد شوند و شاد باشی!

دیدن شما بعد این چند سال دوباره مرا به خودم آورد و دوباره مرا لبریز از دوست  داشتن و شادی کرد انگار این مدت زندگی ام متوقف شده بود.

باورم نمی شد هنوز در حس و حال کودکی جا مانده باشم. عباس عزیزم شبی که یاس خبر داد که بیمار شدی و به ایران انتقالت دادند و گفت کلیه هایت را از دست دادی به اندازه تمام این دوریمان گریه کردم ، بچه ها متعجب بودند که هنوز دل من پیش شماست .یادت باشد کلاس چهارم وقتی علی قلبش رو عمل کرد هم من هر روز هفته  گریه کردم و هر زنگ شما به زور با شیوه های مختلف آرامم می کردید.

چقدر دوست اشتم وقتی در بیمارستان دیدمت .....!

علی هم که برگشت مدرسه من  هیچ واکنشی نشون ندادم!( خودتون مغرورید)

فکر نکن بی معرفتم که انقدر راحت از اتاق خارج شدم. با دکترت صحبت کردم برای پیوند کلیه من به تو ولی گفت به خاطربیماریت تنها شانس گرفتن کلیه از خانواده ات هست.

جالب اینجا بود که بعد خارج شدن از بیمارستان میلاد و مهدی و سودا و یگانه هم گفتن در فکر اهداء کلیه به تو اند!

برنامه ی تابستان برای سر حال دیدن توست! همه ی بچه ها باهم!

دوستتون دارم بی نهایت



نظرات 2 + ارسال نظر
یالان دونیا پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 17:23 http://www.sokot-aram.blogfa.com

روحـــم مـی خواهد بــرود یک گوشــه بنشــیند…
پشتـــش را بکنـــد به دنیــــا ؛
پاهایش را بغــــل کنـــد و بلنـــد بلنـــد بگوید :
من دیگر بـــــازی نمـــی کنـــم
خستــــــــــــــــــــــ ـــــــه ام….

آخیییییییی! جانم

یالان دونیا پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 16:42 http://www.sokot-aram.blogfa.com

تمام حجم خیالم از "تو" لبریز است...
خیالم کوچک نیست.

"تو "بی نهایت عزیزی...

"ولنتاین "بر شما دوست خوبم مبارک

ممنون !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.