تولدمو شب نوزده ام باقی شبای قدر که بخیر گذشتن. همه چی خوب پیش میرفت. خیلی شاد بودم البته الانم شادم ولی امشب استثنائا دپرس شدم.

رفتیم مهمونی همه جوونا بدون مادر پدرا! به قول خودشون گروه انقلابیون. شبای گذشته زدیمو رقصیدیمو بازی کردیم و من از اینکه جو اندکی تغییر کرده بود خوشحال بودم ولی امشب با شبای پیش فرق داشت قبل از اومدن ما مست کرده بودن وقتی رفتیم همه های بودن یکیشون هم که واقعا مست بود جوشون برای ما سنگین بود . به خصوص که خان داداش غیرتی شدن و ابرو برای من بالا مینداخت که حواست باشه سمتت نیان و هرچند از اولش من فقط واستادم و دست زدم ولی از اینکه بهم گفت سنگین باش بهم بر خورد چون خودم حواسم بود ولی داداشه دیگه.

دیگه فقط نشستم و هرچی اومد گفت بلند شو بیا تو جمع تکون نخوردم گفتم حوصله ندارم.

من ترجیح میدم خودم و به کوری و کری بزنم وخیلی چیزارو باور کنم که نمی بینم و نمی فهمم دوست ندارم از بدی اطرافیانم با خبر شم دوست دارم خوب ببینمشون .

خان داداش میگه آنه ساده است گاهی هم می گه خری ولی من هنوز دوست دارم اگه روزی از اطرافیانم ( کسایی که دوستشون دارم) با خنجر تو مشتشون به سمتم اومد بازم با همون صمیمیت و علاقه بهش لبخند بزنم و گاهی با تمام وجود در آغوش بگیرمشون.

بدی هر کس به خودش مربوطه و خداش، خدایا من نمی خوام ببینم! نمی خوام بشنوم.

خان داداش گفت باهاشون کات می کنیم ولی من نمی خوام ! :((

پریشب می گفت می خوای حجابتو بردار امشب...:)) هیچ کس تعادل و رعایت نمی کنه و همه فکر می کنن در تعادلن!


خداجون تنهام نذار. تو خبر داری به من چی میگذره ! من به بودنت به محبتت به کمکت خیلی نیاز دارم.

خداجونم نمی خوام غمگین بشم و نمی خوام هم باعث شم خانواده ام غمگین بشن خدایا زندگیمون وسر شار از شادی و لذت کن.





فردا صبح عمل لیزیک دارم یکم دلهره دارم که نکنه مامان نفیس بترسه از عمل روی من و بزنه کورم کنه ولی غیر مامان نفیسم کسی رو قبول ندارم. دعا کنید به کلی برطرف شه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.